میلاد غریبت مبارک !
بگذارثانیه ها بی قراری شان را بکنند وعقربه ها در التماس ساعت دیدار سر بخورند . بگذار تا ستاره ها دل آشوب آمدنت د دامان آسمان قدم بزنند وگاهی از شرم حضورت پشت ابرها پنهان شوند .
حالا که ماه نقره ای ،نفس زنان به نیمه ی راه رسیده وزمین آبستن حضور توست ؛همه را منتظر بگذار که آدمیان عمری تو را منتظر خواهند گذاشت .
اصلا حتی فکر غریبی و دلواپس تنهایی یاس واقاقی نباش که تنهایی بیشتر از همه سهم تو می شود . حالا که در سالروز میلادت تنهای تنهایی وما نیز …
آه که چه حضور غریبی بود آمدنت از آسمان بر زمین و چه دلتنگی عجیبی داشت این تولد !
بگذار تا کوچه ها سرمت از عطر نرگس در انتظار قدم های توبنشینندو ندبه های گوش زمین وزمان را کرکنند. که این آدمکان سنگی وچوبی ،تورا نمی خواهند. آنها از تو خودشان را می خواهند .
آرزوهایشان را نبین ؛ که عمری در پی نانی بیشتر العجل می گفتند . بگذار تا حوصله شب بوها از تنهایی سر برود و دل صنوبر از غم بی کسی بترکد .نگران نباش که آدمکان دارند زندگی می کنند بی خیال بندگی !
تو به فکر خودت باش و این قدر شرمنده مان نکن ! این نیمه شعبان را نیز مثل سالیان دراز گذشته در تنهایی وخلوت خود به فلسفه ی آمدنت از آسمان بیندیش . به میلادت فکر کن که چندنفر در عالم دنیا قدر آن را می فهمد ؟!
راستی چند سال شده ای آقا ؟آخر چرتکه ی زمینیان این اعداد و ارقام را سرش نمی شود . نمی فهمد که چند سال است در تنهایی خویش ما را یاد می کنی .
آسمان چقدر آرام گرفته است !مگر شب میلاد تونیست ؟
یادت هست آن شب که از آسمان پا به این زمین سنگی گذاشتی ؟آسمان آرام و قرار نداشت !
همان شب که آمدی تا تنها بمانی و…بمانی و… بمانی تا کی دل سنگی آدمکان نرم شود .راستی نگفتی چند ساله شده ای؟
آسمان آرام است …زمین آرام است …و آدمکان در خواب ! خیالت راحت ،این قدر نگران نباش !