خاطرات سفر به همايش قم
خاطره اي از جشن تولد يك سالگي
به نام خداوندي كه از جوهره ي خود آدمي را به وجود آورد .
باعرض سلام خدمت شما بزرگواران:
من بعد از ماه رمضان به خاطر اردوهاي جهادي دسترسي به اينترنت نداشتم و به طور كلي از حال و روز عزيزتر از جانم (وبلاگم ) بي خبر بودم مثل مادري كه از حال و روز فرزند خود بي خبر باشد دلم برايش لك مي زد اما چه كنم كه بسته پايم و بايد چند صباحي را بدون عزيزتر ازجانم به شب سپري مي كردم بارها در ذهن خود مرور مي كردم آيا كسي به او سري مي زند ،احوال او را مي پرسد يا نه . خلاصه براتون بگم كه اين اردوي جهادي ما به مشهد ختم شد و باعث دوري بيشتر من از عزيز تر از جانم شد در حال و هواي خود روزگار مي سپراندم كه شماره مدير مدرسه بر صفحه گوشي توجه مرا به خود جلب كرد بعد دلشوره زيادگوشي را برداشتم ، بعد سلام واحوال پرسي فهميدم مرا به تولد يك سالگي عزيزتر از جانم دعوت كردند؛ از يك طرف شوق رفتن به قم و زيارت بانو مرا به سمت خود مي كشاند و از طرف ديگر دوري راه مرا از رفتن منصرف مي كرد ، بعد ساعت ها استخاره براي رفتن يا نرفتن، باخودم گفتم براي عزيز تر ازجانم هر دوري را تحمل ميكنم و اين شد كه به قم بيايم وچون دسترسي به اينترنت نداشتم نميدانستم چه كساني به اين، اولين جشن تولد دعوتند. قرار هاگذاشته شد و با دوستان ناشناخته هماهنگ كرديم كه در ساعت 4:45ايستگاه راه آهن باشيم ،راس مقرر به ايستگاه رسيديم اما چه بگوييم كه از بليط ها خبري نبود دلشوره عجيبي سرا پاي وجودم رافرا گرفته بود و باخودم گفتم نكند كه به اين جشن تولد نرسيم خلاصه با توسل و همت مسئولين ايستگاه راه آهن بليطي المثني براي ما صادر و رهسپار قم شديم ،و حدودا ساعت هاي 6:30 به خوابگاه نرجس خاتون رسيديم بدو ورود با استقبال مسولين و صرف صبحانه مواجهه شديم و بعد از آن براي رفتن به اين جشن تولد خود را آماده كرديم در همه يك شور وحال عجيبي حس مي شد امابراي من عجيب تر اين بود كه افراد خيلي سريع باهم خودموني مي شدند و وقتي از انها سوال مي گرفتي كه شما قبلا يك ديگر را ديده ايد: همه مي گفتند نه ، ما فقط از طريق شبكه باهم درتماس بوده ايم ، باخودم گفتم عجب ي محشريست اين شبكه مجازي و در اين جمع از همه غريب تر ما وبلاگي ها بوديم آخه از هر كسي مي پرسيدم وبلاگي هستي يا كوثر نت ، مي گفتند:كوثرنت و در اين جا براي به غريب بودن عزيزتر ازجانم كه تولد خودش هم بود غصه ها خوردم. خلاصه به مكان موردنظر رسيديم و در جايگاه تعين شده نشستيم تا اينكه اسم افرادي را صدا مي زدند و جالب اينكه اسم عزيزتر ازجانم هم در بين اين اسامي بود و چه ذوق ها كه نكردم، مراسم جشن تولد شروع شد برنامه ها يك پس درگيري مي رفتند بعد برنامه ها به پابوسي حضرت بانو رهسپار شديم وخلاصه بعد ساعتها جستجو عزيز تر از جانم توانست دوستان خودش كه :محبان جعفريه شاهرود ، نداي اسلام ، انتظاري ،فاطميه شهركرد و دهه هفتادي و….را پيدا كند. باهم صحبت ها كرديم وبهره برديم و اين بود جشن تولد اولين همايش فضاي مجازي كه از بزرگوارن عرصه مجازي آقايان طائي زاده ،كياني وجليلي و خانم كشتكاران به خاطر برگزاري اين همايش و تحمل زحمات فراوان سپاس گزارم.