علمدار عشق سيد ....
توعالم رويا حضرت رسول اكرم (ص)رو ديده بودم.
از خواب پريدم ماجرا رو واسه مادرم تعريف كردم.ايشون با چند نفر از علما تماس گرفت و خوابم اينطور تعبير شد…
كه بهتره با فردي ازسادات ازدواج كنم….
ولي هيچ كدوم از خواستگارام سيد نبود.يه بار شب جمعه كه برنامه روايت فتح دلاوري بچه رزمنده ها رو نشون ميداد از خدا خواستم تا يه رزمنده جانباز كه سيد هم باشه قسمتم شه.
دوماه بعد اقا سيد اومد خواستگاريم…
همون اول كار گفت:من از جبهه اومدم وهيچي ندارم …
قرآن رو باز كرد و گفت : استخاره ميكنم اگه خوب اومد كه باهاتون صحبت ميكنم اگه بد اومد كه خداحافظ شما….
تو جواب استخاره سوره محمد (ص)اومد بود از اونجايي كه من خواب پيغمبر (ص) رو ديده بودم و آقا سيد هم تو جريان بود به فال نيك گرفت و بعد كمي صحبت ….
منت به سرم فاطمه بنهاد و پذيرفت …
من رابه كنيزي و شدم عروس مادر…
و اينگونه شد كه اسم سيد بر بلنداي زندگيم ستاره اي درخشان شد …
با فرا رسيدن دي ماه مراسم عقد ساده اي تو خونه مون برگزار شد آن م با مهريه سيصد و پنجاه تومان با چند گرم طلا قرار داده شد ……
همسر شهيد، سيدمجتبي علمدار